سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

شما نمی دانید وقتی یک آدامس نوی تریندنت در عرض یک روز حیف شود یعنی چه ؟  شما درک نمی کنید وقتی در اوج دیدن یک سریال هستید و هر لحظه ممکن است قهرمان داستان شمشیرش

را بر فرق سر دشمن بکوبد ، یک دفعه کانال تولویزیون عوض شدن یعنی چه ؟  شما هیچ وقت نمی فهمید که وقتی دارید کتاب می خوانید کسی بیاید و چراغ  اتاق را خاموش کند یعنی چه ؟

یا اینکه اثرانگشت های پفکی یک نفر روی موبایل لمسی تان که تازه خریده اید چه شکلی است ؟ شما هیچ وقت نخواهید فهمید که چه دردی دارد وقتی پازلتان را کسی به هم بزند با اینکه اثرات یک خط خرچنگ قورباغه

را با زحمت از روی یک یادگار قدیمی پاک کنید . شما هیچ وقت نمی فهمید بر هم زدن تنهایی تان چه مفهموی دارد یا اینکه کسی با شمشیر بازی اش گاهی شما را تا مرز نابینایی برده باشد . شما درک نمی کنید که

کسی دست پیش را بگیرد تا پس نیفتد و گاهی زیر همه ی قول هایش بزند  یعنی چه ؟ شما تا به حال تجربه نکرده اید که یک شکنجه گر هنگام شکنجه قربان صدقه تان برود چه مزه ی تلخی دارد ؟

شما تا به حال بغض نفرت نکرده اید و نخواهید کرد . شما تا به حال ارزوی مرگ کسی را نکرده اید و نخواهید کرد . مگر دشمنتان . دشمن جانتان . شما تا به حال در کنار دشمن جانتان زندگی نکرده اید و

احتمالا هم نمی کنید .شما تا به حال خواهر یک هیولای نابود نشدنی نبوده اید . یک هیولا که نه شاخ دارد و نه دم . او نفرت انگیز ترین ، وحشت ناک ترین ، حال به هم زن ترین  کسی است

که من در عمرم دیده ام . یک هیولای کوچک که تو گاهی وقت ها دوست داری دستت را دور گردنش بگذاری و بعد فشار دهی . با قدرت فشار دهی تا خفه اش کنی .

فقط دوست داری تمام زندگی ات را بدهی تا صدای نحسش را نشنوی . تا ریختش را هر عصر نبینی . دوست داری موهایش را بکشی و برایش زیر پایی بگیری تا با مغز زمین بخورد و تو باد کردن سرش را ببینی .

دوست داری عین مختار با اسب از رویش رد شوی و او هیولا وار به زمین بخورد . و تو لبخندی فاتحانه بزنی و بعد آدامس تریدنتت را با اشتها ببلعی .

شما تا به حال با یک هیولای نابود نشدنی زندگی نکرده اید تا مرا درک کنید .

هیچ کس مرا درک نمی کند و نخواهد کرد .

من بالاخره روزی به تقاص تمام خواهران تاریخ که زجر ها کشیده اند قیام می کنم .

قیامی علیه همه ی پسر های کوچکی که خواهرانشان را پیر کرده اند .

من بالاخره به خون خواهی تمام خواهران زمین بر می خیزم و خون همه ی شکنجه گران مهربان را می ریزم .

من روزی آن ها را خواهم بلعید .

 

 

 

من فلفل نمکی ، خواهری زجر کشیده ام که از همین لحظه آتش زیر خاکستر است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا علی

 


[ چهارشنبه 90/5/5 ] [ 4:46 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 296
بازدید دیروز: 227
کل بازدیدها: 395670